گفت امیر ای راه زن حجت مگو
مر ترا ره نیست در من ره مجو
ره زنی و من غریب و تاجرم
هر لباساتی که آری کی خرم
گرد رخت من مگرد از کافری
تو نه ای رخت کسی را مشتری
مشتری نبود کسی را راه زن
ور نماید مشتری مکرست و فن
تا چه دارد این حسود اندر کدو
ای خدا فریاد ما را زین عدو
گر یکی فصلی دگر در من دمد
در رباید از من این ره زن نمد